مه ياسمه ياس، تا این لحظه: 14 سال و 17 روز سن داره

مه یاس عشق مامانی و بابایی

کودکی

یکرنگ و ساده مثل شروع بهار بود  آن روزها که مشق شب من انار بود  آن روزها که کودکیم پشت میزها در لحظه لحظه های نوشتن دچار بود از جنس ابرهای زمین بود مادرم هر چند گاه خسته و رنجور و زار بود هر چند ذهن زخمی و آشفته ی پدر در رخوت غمی به بلندای کار بود اما همیشه سادگی خنده های من بر روی شانه های صبورش سوار بود  کبری بهار را به سر میز می کشید  دهقان دچار وحشت سوت قطار بود  دارا که رفت پشت سرش هر چه بود رفت  سارا تمام عمر در این انتظار بود... حالا تمام هفته تو را فکر می کنم ای آنکه خنده هات نوید بهار بود.   ...
31 ارديبهشت 1391
1